دیار صاحب
تقدیم به دوستداران صاحب
پيوندهای روزانه
زندگی:

شهریار در سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی بود که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. قبل از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان به منظور کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران برگشت و در سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام شد و پس از مدتی به تبریز منتقل شد.
در تهران از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ به جلسات احضار روح می‌رفت (زاهدی، ص ۶۱). در ۱۳۱۹ درویش شد و قرار بود که «خرقه بگیرد و جانشین پیر بشود» (زاهدی، ص ۶۲) ولی به علت شهودی که برایش پیش آمد از این مسیر منصرف شد و در بسیاری از عادات خود تغییر داد، از جمله سه‌تار را که تا آن زمان می‌نواخت کنار گذاشت و مواد مخدر را که حدود سی سال به آن معتاد بوده است ترک کرد (زاهدی، ص ۶۲) و بیشتر به قرآن خواندن و عبادت مشغول شد. حال متفاوت شهریار تا حدود سال ۱۳۳۱ ادامه یافت.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.(1)
نامگذاري خيابان ها، سالن ها، پارك ها و اماكن عمومي به نام شهريار در كشورهاي ماوراي قفقاز:
 

***

استاد سخن معاصر، شهريار بيش از 28 هزار بيت شعر به زبان فارسي و در حدود سه هزار بيت به زبان تركي آذري سروده است. شهرت شهريار مرزهاي داخلي كشورمان ايران را در نورديده و اكنون در اغلب كشورهاي جهان شخصيتي شناخته شده است به طوري كه اكنون در جماهير ماوراي قفقاز و آسياي مركزي خيابان ها، سالن هاي نمايش، پارك ها و ديگر اماكن عمومي به نام شهريار نام گذاري مي شوند و در حال حاضر منظومه حيدربابايه سلام در اكثر دانشگاه هاي جهان از جمله دانشگاه كلمبيا در ايالات متحده آمريكا مورد بحث رساله دكترا قرار گرفته است و برخي از موسيقيدانان همانند هاژاك آهنگساز معروف ارمنستان، آهنگ جالبي براي آن ساخته است.
 

ماجرای عشق جاویدان شهریار از زبان شاگردش

هوشنگ طیار شاگرد و دوست و همشهری شهریار از عشقی كه نقطه عطف زندگی او و عاملی در روی آوردن شهریار به ادبیات است، سخن گفت.
هوشنگ طیار شاعر و از شاگردان و دوستان شهریار در گفت‌و‌گو با خبرنگار ادبی فارس گفت: زمانی‌كه شهریار برای خواندن درس پزشكی به تهران آمد، همراه با مادرش در خیابان ناصرخسرو كوچه مروی یك اتاق اجاره می‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه می‌شود. صحبتی بین مادران آن‌ها مطرح می‌شود و یك حالت نامزدی بوجود می‌آید...

ماجرای عشق شهریار از زبان شاگردش

. قرار می‌شود كه شهریار بعد از ‌اینكه دوره انترنی را گذراند و دكترای پزشكی را گرفت با دختر عروسی كند.
این شاعر و دوست شهریار تصریح كرد: شهریار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتی برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به یك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كرده‌اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می‌شود و حتی مدتی هم بستری می‌شود و در این دوران غزل‌های خوب شهریار سروده می‌شوند.
طیار با بیان اینكه آن دختر بر خلاف شایعات فامیل شهریار نبوده و «عزیزه خانم» همسر شهریار فامیل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر این تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود كه بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش آنجا می‌رفت. بعد از‌اینكه دختر ازدواج می‌كند، شهریار یك روز سیزده بدر برای زنده كردن خاطرات آنجا می‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می‌شود و این غزل را آنجا می‌سراید:
یار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
طیار گفت: بهترین شعر تركی را شهریار گفته و كاش با شهرتی كه شهریار داشت اشعار فارسی را هم به اندازه اشعار تركی‌اش چنین زیبا می‌سرود.
وی افزود: «حیدر بابایه» در ادبیات بی‌نظیر است، ولی به تركی است. اگر هم بخواهیم آن‌را به فارسی ترجمه كنیم لذت و زیبایی اش را از دست می دهد. مسائلی است كه در ترجمه منتقل نمی‌شود. مثلا برخی از ضرب‌المثل‌های تركی را فارسی زبانان نشنیده‌اند و شهریار این ضرب‌المثل‌ها را عینا به تركی آورده و تازه وقتی هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنیده، از آن نمی تواند لذت ببرد.
طیار ادامه داد: اشخاصی كه مدتی از زندگی خود را در دهات بسر برده اند، خیلی بیشتر از اشخاصی كه در شهر بزرگ شده اند، حیدر بابایه را درك می كنند. شهریار زمانی در پای كوه حیدر بابایه زندگی می كرده و درنتیجه خاطرات كودكیش را با خاطرات روستا درآمیخته كه بخش است.
این شاعر كه شعر را در مكتب عملی نزد شهریار آموخته، درباره اینكه چرا بیشتر اشعار شهریار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهریار به جز غزل، قصیده، مثنوی و چند شعر نیمایی هم دارد. «ای وای مادرم» یا «پیام به اینشتین» از شعرهای نیمایی اوست و این شعر پیام به اینشتین را وقتی آدم می‌خواند از بمب اتم متنفر می‌شود.
طیار در ادامه تصریح كرد: شهریار شاعر غزل‌سراست و علاقه شدیدی به غزل‌ دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را می تواند بیان كند. شهریار نیز مثل حافظ حرف‌هایش را با غزل‌هایش می زند. این‌هایی كه به شعر سفید و نیمایی رو می‌آورند، فكر می‌كنند خواسته‌های درونشان را در قالب وزن و قافیه و ردیف نمی توانند بیان كنند. درنتیجه آزادگرایی می كنند و حرف دلشان را با شعر نیمایی بیان می‌كنند.
او درباره مضمون اشعار نیمایی بیان كرد: البته اشعار نیمایی مضمون‌های خوبی دارند ولی اگر آن مضامین را بتوانند در غزل بیاورند زیباتر است و بیشتر به دل می نشیند.
طیار درباره آشنایی خود با شهریار گفت: از زمانی‌كه به شعر علاقه مند شدم به شهریار ارادت یافتم. شاگردی من به آن صورت نبود كه بنشینم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش می رسیدم و شعرهایی كه می سرودم را نشانش می دادم و او اشكالاتم را می‌گرفت و مرا ارشاد می‌كرد. گاهی برای من شعر می گفت و من با شعر جوابش را می دادم. بیشتر با مطالعه دیوانش شاگرد او شدم.
این شاعر افزود: شهریار در جلد سوم دیوانش منظومه ای بلند در معرفی مفاخر ایران می گوید و از شعرای قدیمی و معاصر یاد می كند. حتی راجع به نیما می گوید:
به خود گذشته و بگذریم از نیما
كه تا فسانه‌اش از ما و بعد از آن بی‌ما
كمی ظاهرا از نیما بعد از آنكه او سراغ شعر بی وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زیادی به نیما به خاطر شعر «افسانه» داشت.
طیار ادامه داد: در این منظومه نامی هم از من می‌كند. آن موقع من افسر شهربانی بودم و شهریار می گوید:
به شهربانی كشور كه شهرت طیار
سخنوری است به ذوق و قریحه سرشار


 
شهريار در اشعار ديگر شعرا:

هـ . ا. سايه

ترانه غزل دلكشم مگر نشنفتي
كه رام من نشدي آخر اي غزال دميده
خموش سايه كه شعر تو را دگر نپسندم
كه دوش گوش دلم شعر شهريار شنيد
 

***
نيما يوشيج

رازي ست كه آن نگار مي داند چيست
رنجي است كه روزگار مي داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهريار مي داند چيست
 

***
مفتون اميني

چون دل مفتون ترا مشكل به دست آورده است
كي رها مي سازدت اينگونه آسان شهريار
اولين استاد شعر و آخرين سلطان عشق
هر كجا نام تو در آغاز و پايان شهريار
 

***
پژمان بختياري

زين شهر مردپرور و زين شهر عشق زاي
برخيزد ْآنچه ماية غرور و وقار ماست
گه شهريار پرورد اين شهر، گاه شمس
كز نامشان تفاخر ملك و ديار ماست
 

***
مهرداد اوستا

شعر همان عشق كه با شهريار
كرد سرافرازي و نام آوري
شعر همان فتنه و آذرم و راز
كز نگه دوست كند دليري
 

***
بيژن ترقي

به شهريار بگو شهريار مي آيد
دوباره بخت ترا در كنار مي آيد
بگو كه عرصة شعر و ادب بپيرايند
كه از سواد دل آن شهسوار مي آيد
 

***
فريدون توللي

اي شهريار نغمه كه با چتر زرفشان
دستانسراي عشق و خداوند چامه اي
از من ترا به طبع گرانمايه، صد درود
ز آنرو، كه در بسيط سخني، پيش جامه اي
 

***
مهدي اخوان ثالث

شهريارا تو همان دلبر و دلدار عزيزي
نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جامي
اي براي تو بميرم، كه تو تب كردة عشقي
اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني
 

***
فريدون مشيري

در نيمه هاي قرن بشر سوزان
اشك مجسمي بود، در چشم روزگار
جان ماية محبت و رقت
ايواي شهريار
 

***
عمران صلاحي

شهريار حزن بودي، خانه ات بيت الحزن
پادشاه قلعة خاموش روح خويشتن
شهر ويراني سراسر خانه هايش سوخته
بادهاي در به در چرخان و بر در حلقه زن

 


و اما اشعاری از استاد

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت "شهریار"
این کار تست من همه جور تو می کشم



 

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر

پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار

کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود

از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو

بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف

وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب

با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم

افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است شهریار

پای قناعتی که به دامان کشیده ام

 

 روحش شاد

[ یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۱ ] [ 22:34 ] [ ح ]
درباره وبلاگ

درچوبی مسجد قائم طالخونچه]
امکانات وب